کوه درد باش

* " ۲۵ سال دارم . از شوهرم جدا شده ام ." سرش را بالا نمی آورد و ادامه می دهد : " دو فرزند دارم که پیش خودم نگه می دارم . مادرم هم با ما رندگی می کند . منزلمان اجاره ای ست . ماهی ۵۰ هزارتومان اجاره می دهم . خیلی هم کار کنم ماهی ۱۰۰ هزار تومان درآمد دارم . کارگاه می روم ساعتی ۳۵۰ تومان دستمزد می گیرم . " سرش را بالا می آورد . " دیپلم دارم . شوهرم معتاد بود . " قطع به چهره مصاحبه کننده : " می دونی برای چه کاری دعوت شدی ؟ زمین شستن / استفراغ و خون پاک کردن و ... اون هم نه پشت پرده بلکه تو دید مردم حتی شاید خواهر و برادرهای خودت . " سرش بالاتر از همیشه هست : " مشکلی نیست . از کار عار نیست . بی آبرویی که نمی کنم . "

* "۳۰ سال دارم . دیپلمه ام . چند سالی تهران با همسرم زندگی کردم . مسکن نداشتیم . هزینه ها هم کمرشکن بود آمدیم این جا اما کار نیست . سه ماه است بیکارم . همسرم می خواهد ترکم کند ." خوش لباس و محجوب و متین . او هم در برابر پرسش مصاحبه کننده پاسخی مشابه دارد هر چند سرش پایین است و با انگشتهایش بازی می کند ....

این ها صحنه ای از یک فیلم سینمایی یا فصلی از یک رمان اجتماعی یا گزارشی از یکی از صفحات روزنامه ها نبود . این ها حرفهای جوانان همین شهر است در یک آزمون استخدامی که همین روزها برگزار شده . بی پرده و پیرایه و البته دردآور. تازه مشتی نمونه خروار و از بسیاری دیگر چون زنی تنها در شهری خاکستری با همسری بیکار و فرزندانی بیمار و .... صرفنظر نموده ام . زمانه عجیبی ست اما چه می شود کرد به قول داریوش مهرجویی : " کوه درد باش و بمان ! "

دكتر امير حسين جلالي

منبع :وبلاك نوشته هاي بي سرنوشت

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا